ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

عدس پلو

ارنواز بالش ها را دور و برش چیده و این شده خانه اش. بعد مامان و بابایی را به خانه اش دعوت می کنه. ما هم به خانه اش می رویم. بابایی می پرسه:"خب خانوم چی درست کردید که مهمون هاتون بخورند؟" ارنواز میگه:"عدس پلو" بعد لحظه ای فکر می کنه و یادش میفته که چیز خوشمزه ای هست. اینه که میگه:"می خوام" حالا بازی را ول کنیم عدس پلو واسه خانوم بیاریم.
19 دی 1390

حال کردن

چه حسی بهتون دست میده وقتی نصف شبی دختر کوچولوتون از خواب بلندتون کنه و با خوشحالی شما را ببره سر لگنش تا شما آخرین دستاوردش را ببینید و تشویقش کنید؟ نمی خواد جواب بدید قطعا شما هم حال می کنید.
15 دی 1390

خاطره من درآوردی

ارنواز هنوز هم تو سه سالگی ترجیح می دهد که از دست مامانش غذا بخوره مگر اینکه: ١- مامانی حضور نداشته باشد ٢- غذا خیلی خوشمزه باشد و ارنواز هم خیلی گرسنه در چنین مواقعی ارنواز ترجیح می دهد که با ذکر یک سوال (از یک خاطره من درآوردی) غذا را از دست بابایی و یا هر کس دیگری بگیرد. خاطره به این شرح هست: - بابایی (یا هر کس دیگر) وقتی من کوچیک بودم می گفتم بابایی بابایی به من غذا می دی؟
15 دی 1390

شعر سپید ارنواز

ارنواز میگه بابایی یه شعر جدید گفتم. حالا بشنوید شعر ارنواز را با این توضیح که در پایان هر مصرع خودش از خنده ریسه میره. شعر ارنواز: باسن به دندون (3) باسن به کلید باسن به پا شعر سپید یعنی همین دیگه  
14 دی 1390

مالک رژ لب

مامانی دو تا رژ لب داره و ارنواز چهار تا. ارنواز اما رژ لب مامانش را بر می داره و البته خرابشون هم کرده. حالا مامانی و ارنواز درگیر یک بحث خیلی گرم شده اند. اتفاق اول: ارنواز مامانش را تهدید می کنه که به پلیس میگه، به باباش هم میگه که دیگه واسه مامانی رژلب نخره اتفاق دوم: مامانی میگه:  ارنواز تو چهار تا رژ داری ولی من فقط دو تا دارم ارنواز میگه: خب دو تا داری دیگه مامانی میگه: ولی تو چهار تا داری ارنواز ولی میگه: خب تو هم دو تا داری مامانی میگه: ولی چهار تا از دو تا بیشتره ارنواز میگه: خب من هم همین رو میگم! اتفاق سوم: مامانی و ارنواز سرانجام به یک توافق نسبی می رسند. ارنواز قرار میشه رژ لب ها را بشمره ولی حالا که ...
14 دی 1390

رفتن از سرزمین مادری 2

حدود سه سال پیش شاید اندکی پس از تولد تو مامان و بابا سرانجام برای رفتن از سرزمین مادری به توافق رسیدند. گشتن و گشتن در کشورها و قوانین سرانجام آنها را با پیشنهاد عمو حمید مواجه ساخت. رفتن از طریق گرفتن ویزای دانشجویی. انتخاب برای مامان و بابایی انتخاب مابین دو سرزمین بود؛ فرانسه و ایتالیا و قرعه سرانجام به نام ایتالیا درآمد. یک سال زمان آن بود که زبان ایتالیایی فرا گرفته شود (و شاید به برخی اتفاقات در خصوص معلممان - آقای جعفری - در وبلاگت برخورده باشی) و آنچه در ارتباط با تو بود سختی های نگاهداری تو در ساعتت کلاس بود. فرشته و خاله سلیمه و مامان جون و گاه عمه مریم و.. به یاری آمدند تا با هر مشقتی بود بتوانیم هفته ای دو جلسه در کلاس حاضر ...
12 دی 1390

رفتن از سرزمین مادری

چند روزه که ویزای خودت را گرفتی و من در این چند شبه مرتب دارم فکر می کنم که درباره این تصمیم من و مامانی چه چیزی می توانم برایت بنویسم. من باید درباره رفتن و هجرت از سرزمین مادری، برای دختر سه ساله ای بنویسم که  هنوز نه معنا و مفهوم مرزها و فرهنگ ها را می داند و نه درکی درست از آزادی و رهایی دارد و وحشتناکتر آنکه بدون اینکه هیچکدام از این ها را بداند تا چند روز آینده خود را با این واقعیت مواجه می بیند که پدر و مادر بی آنکه از او سوالی کرده باشند او را به سرزمینی می برند که نه زبانشان را می داند و نه مردمانشان را می شناسد ... گفتن از همه این ها سخت است. گفتن از اینکه دیگر و شاید هرگز مادربزرگ و پدربزرگ و خاله ها و عمه ها را نبیند. گف...
12 دی 1390

خورا برای جیش

البته ارنواز که تازگی جیش کردن را هم یاد گرفته از جیش کردنش هم به همین اندازه خوشحال میشه و مامان و یا بابا را میاره تا براش خورا بکشند و دست بزنند. جیش دختر ما است دیگه!
12 دی 1390

باسن کشی

حتی تصور نکنید که در حال حاضر ممکنه چیزی وجود داشته باشه که ارنواز را بتونه بیشتر از شنیدن کلمه باسن ( و ملحقات آن) خوشحال کنه. همین امشب ارنواز از بابایی خواست که براش یه باسن نقاشی کنه و بعد هم از دیدن اون ریسه رفت و بدو بدو مامانی را آورد تا اون را نگاه کنه و با مامانی هم شروع کردند به خندیدن. خلاصه کار ما تا دیروقت شده بود باسن کشی بر روی کاغذ
12 دی 1390